هدیه آسمونی

اتفاقای تازه

سلام دختر گلی... خوبی مامان؟ عزیزم هر روز که می گذره یه ماجراهای جدیدی واسم پیش میاد... مثلا همین امروز... داشتم فیلم می دیدم که یه دفعه احساس کردم لباسم قسمت روی سینه انگار یه ذره خیس شده...  واسه همین زیر لباسمو نگاه کردم و دیدم که بللللللللللللللللله...  از سینم شیر اومده... وااااای خدا نمی دونی که چقدر ذوق کرده بودم هدی گلی من.... یه آن احساس کردم تو به دنیا اومدی و من میخوام بهت شیر بدم... خیلی حس قشنگی بهم دست داد... از بس خوشحال بودم که به همه خبر دادم... اولین نفر هم بابا امین بود... بابایی هم خیلی ذوق کرده بود.. حتی بیشتر از من.... هیچ وقت حس قشنگ امروز رو فراموش نمی کنم عروسکم.... راستی جیگرم من چند روز پیش توی گرمای تا...
1 شهريور 1393
1